چند سال پیش، پای سخنرانی حاج آقا عالی نشسته بودم. حکایتی را روایت کرد که هنوز هم که هنوز است در ذهنم زنده است. میگفت روزی حضرت صادق از کوچهای عبور میکرد. در جهت مخالف او، سید حمیری که شاعر بود، میآمد. منتهی ... با کوزهای شراب در دست. مرد، ترسید. احساس خجالت کرد. سرش را چرخاند تا با امام رو به رو نشود. امام صدایش زد. مرد نمیدانست چه کند. شرمسار راه ِ امام را پیش گرفت. سلام کرد. امام پرسید در کوزه چه داری ؟ مرد دستپاچه شد. نمیتوانست بگوید شراب. گفت شیر. امام گفت جرعهای از آن بر کف دست من بریز . مرد با هراس، با ترس و لرز ... کوزه را روی دست امام خم کرد. از کوزه شیر خارج شد.
"دوره اعتقادی پاسخ به پرسش ها و شبهات" بازدید : 578
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 3:12